نامه دختر شهید به پدر مفقود الاثرش
از حدود 2700 نامهاى که زائران اردوهای راهیان نور نوشته بودند و درون ضریح شیشهاى شهداى شلمچه انداخته بودند، نمونه هایی را با هم می خوانیم:
*دختری که پدرش مفقود الاثر بوده روى یک دستمال کاغذى نوشته بود:
بابا! این همه راه آمدم تو را پیدا کنم؛ ولى نه تنها تو را پیدا نکردم، بلکه خودم را هم گم کردم .
یکى قطره باران ز ابرى چکید
خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جایى که دریاست، من کیستم
گر او هست، حقا که من نیستم
*یکی دیگه از زائران خطاب به سر قطع شده شهید عبدالرسول حسنى سروده بود:
اى که رسیدهاى به او
با من خسته دل بگو
نقش خیال روى او
یاد وصال کوى او
چیست مگر سبوى تو
مستى و رنگ و بوى تو
واى که نقش روى تو
از نظرم نمىرود
اى تو همه نگار من
بود تو اعتبار من
پاک کن این غبار من
تیرگى تبار من
اشک من و جلاى تو
دست من و دعاى تو
درد من و دواى تو، آه من و صفاى تو
*در طلاییه، جوانى در حالى که به شدت منقلب بود و با حیرت و بهت در آن فضاى مقدس قدم بر مىداشت، در مقابل تصویر پاها و سر قطع شده شهید حسنى متوقف شده بود و در پى اصرار مسئول آن قسمت، قلم به دست گرفت و چنین نوشت:
اى شهید! از این که زندهام، شرمندهام.
راستى شهدا چه کردند؟ چگونه زیستند و چگونه عاشقانه جان دادند؟
نسل جوان ما در مواجهه با این همه فداکارى و جانبازى، به سرعت به زندگى الهى و پرواز عرفانى دل مىبندد و حماسه شهدا و ماندگارىِ یادشان و تأثیرگذارىِ اخلاصشان را تأیید نداى فطرت خویش مىیابد؛
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
یکى از بزرگترین موانع رشد و تعالى اخلاقى انسانها، عقده فرافکنى است. آن زمانى که انسان به جاى آن که دیگران را در شکستهاى خود مقصر قلمداد کند، به توانمندىها و قدرتهاى نهفته خود توجه کند، نوسازى معنوى او شروع مىشود. به همین جهت آن لحظهاى که یک جوان به این نتیجه مىرسد که با وجود نابسامانىهاى فرهنگى در جامعه و شرایط غیر مساوى اجتماعى براى رشد افراد، اراده او برتر از همه این عوامل سعادت و کمال است، نقطه عطف حیات معنوى او تکوین مىیابد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
ایستادگى در جزیره مجنون در زیر یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره و پایدارى و فداکارى و قطعه قطعه شدن در سه راهى شهادت طلاییه، در زیر یک میلیون گلوله دشمن و رقص خون و عشق در محضر معبود و رفیق اعلا، مصداق این آیه منور الهى است
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم توعدون؛ آنان که گفتند پروردگار ما الله است و سپس (مردانه) پایدارى نمودند، ملائکه رحمت بر آنان نازل مىشوند (در حالى که وعده مىدهند به آنها) که نهراسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما بهشتى که وعده داده مىشدید.
*یکى از سرداران سپاه در حسینیه حضرت ابوالفضل طلاییه، در جمع دانشجویان راهیان نور می گفت:
برادران تفحص، چند شهید پیدا کرده بودند که یکى از آنها بوى عطر خاصى مىداد. به جمعیت حاضر گفتم: یک نفر بیاید و این استخوانهاى خرد شده را بو بکند. یک دانشجوى مشهدى آمد و شهید را بویید و بعد غش کرد؛ سپس یک جوان اهل کرج آمد و جمجمه شهید را بویید؛ سپس با تعجب گفت: آیا به این عطر و گلاب زدهاید؟ گفتیم: نه برادر، بقیه اعضاى این شهید مظلوم نیز موجوداست و... . این جوان شروع کرد به گریه و گفت: من آمدم شما را مسخره کنم؛ اما مىبینم این بدن 12 سال زیر خاک بوده، اما بوى عطرش این فضا را پر کرده، ولى من 24 سال از خداوند عمر گرفتم و هنوز بوى شک و تردید مىدهم.
امروز سفر به سرزمین خاطرهها و حماسهها، موجب عزم و تصمیم جدید در زندگى مىشود و جوانان ما را از بى هدف زیستن بر حذر مىدارد و دریچهاى جدید به سوى خدا و معراج و تعالى به رویشان مىگشاید.
امام راحل مىگوید:
«قدم اول در سلوک، یقظه (بیدارى) است» و پس از آن عزم و اراده بر حرکت به سوى محبوب. و بهترین تأثیر مناطق جنگى همین است که حالت بیدارى و شرمندگى در جوانان و زائران ایجاد نموده است. بیشتر مطالبى که بر روى کفن شهیدان و یا تابوت کاروان شهدا نوشته شده است، این جمله است:
«شهدا شرمندهایم».